بلند همتي و اغتنام فرصت( 1)


 





 
همت عبارت از قوتي است که به سبب برانگيخته شدن بنده است از براي طلب وصول به مقصود ، بي هيچ غرضي وبه اخلاص صرف. ومالکيت عبارت از کمال قدرت وي است براين صفت، وصاحب وي را قوّت وقدرت تأخير وتسويف از مقتضاي همت نيست، وبرترک التفات به طلب آن قادر نيست.(1)
همت برسه درجه است:
درجه اول، همتي است که دل ارباب طلب را از ميل ورغبت به دنيا ومزخرفات ومتمنّيات آن وهرچه تعلق به فنا دارد مصون و محفوظ مي دارد، وبه ميل ورغبت به آخرت ونعيم باقي حريص مي گرداند، وآينه ضمير را به صيقل دردِ طلب از کدورت کسل وکاهلي وعناد وجاهلي تصفيه وجلا مي دهد ودر پرتوآن، انوار اعمال وجلوه اسرار احوال روي مي نمايد.
درجه دوم، همتي بلندتر است که از سر فرود آوردن به عمل خود، وبه آن اهتمام واعتنا داشتن مستنکف (2) است، وازاعتماد برطول امل که سبب فتور وکسل است مجتنب (3) ومتنزّه؛ ميل نيل به مال وجاه نمي کند وبه نجات ووصول به درجات جناب سر فرو نمي آرد ودر اعمال به جهت امتثال مي کوشد وبه قصر امل منتظر حلول اجل مي باشد.
درجه سيم، همتي است بلندتر از آنکه توسل به واسطه را اعتبار کند؛ سر به حال ومقام فرو نيارد وطلب عوض ودرجات آخرت را عيب وعار دارد؛ از کثرات تجليّات صفات واسما روي به سوي وحدت ذات آرد وبه فنا درعين احديّت از انّيّت واثنينّيت صاف وپاک بود.(4)
همت عالي، سعي نمودن درمراتب عاليه ومناصب متعاليه وطلب کردن کارهاي بزرگ است.کسي که همت اوعالي باشد ، به امور جزئيه وحقير سر فرود نياورد.
صاحب اين صفت، چون قدم درراه طلب نهاد و در صدد تحصيل مقصود برآمد، نه اورا بيم جان است ونه پرواي سر؛ دامن طلب برميان مي زند وکمر همت مي بندد تا خود را به مراتب بلند رساند وخداوند عالم در جوهر انسان وجبلت آن، چنين قرار داده است که به هر کاري کمر بندد وبه هر امري که پيشنهاد خود سازد ودر آن سعي واجتهاد کند، از پيش برمي دارد وبه مطلوب خود مي رسد، که :«من طلب شيئاً وجَدَّ وجَد؛ هر که در طلب چيزي برآمد وکمر اجتهاد در آن برميان بست، البته آن را مي يابد».(5)
تفسير همت، خويشتن داري بوَد وپُر دلي.همت بزرگ آن بود که خويشتن را بشناسندوعزيز دارند وهرگز مردم به نزديک عزيز نشود تا خويشتن را عزيز نداردوکس او را مقدار ندارد تا وي قدر خويشتن ندارد.
وعزيز داشتن خويش آن بوَد که با ناکسان نياميزد وکاري که کند، چون اندر خور وي نبود، نکند وچيزي نگويد که مردم او را به آن عيب کنند.(6)
نشان همت آن است که هرگز درحاصل وحاضر نگاه نکند؛ بل همه نظر او مقصور بوَد برآنچه ندارد.(7)
وهرکه را همت اوطعمه است درزمره بهايم (8) معدود گردد؛(9) چون سگ گرسنه که به ا ستخواني شاد شود وبه پاره اي نان خشنود گردد؛ وشير اگر درميان شکار خرگوش، گوري بيند، دست از خرگوش بدارد وروي به گور آرد.
با همت باز باش وبا راي پلنگ
زيبا به گه شکار، پيروز به جنگ(10)
دنائتِ(11) همت عبارت است از پستي طبع وقصور همت از طلب کارهاي بزرگ وامور عظيمه خطرناک، وقناعت نمودن نفس به شغل هاي پست واعمال جزئيه.
واين صفت خبيثه از کم دلي وضعف نفس است. ضد اين صفت، علوهمت است که عبارت است از سعي نمودن درمراتب عاليه ومناصب متعلايه، وطلب کردن کارهاي بزرگ.
کسي که همت او عالي باشد، به امور جزئيه سرفرود نياورد وبه طمع منافع خسيسه دنيويه خود را نيالايد واز بيم مضرت وخطر، دست از مطلوب خود باز ندارد؛ بلکه دنياومافيها درنظر او خوار، ولذات جسمانيه درپيش او بي اعتباراست. نه از رو آوردن دنيا به او شاد وفرحناک، ونه از پشت کردنش محزون وغمناک مي شود.
غلام همت رندان(12) بي سروپايم
که هر دو کون نيرزد به پيششان يک کاه
بلکه صاحب اين صفت، چون قدم در راه طلب نهاد ودر صدد تحصيل مقصود برآمد، نه او را بيم جان است ونه پرواي سر؛ نه از شمشير مي ترسد ونه از خنجر.
دست از طلب ندارم تاکام من برآيد
يا جان رسد به جانان يا جان زتن برآيد
ترک جان گفتم ، نهادم پا به صحراي طلب
تادراين وادي مرا از تن برآيد جان زلب
چون صفت بلند همتي به مرتبه کمال رسد، صاحب آن طالب مقصد اعلي مي گردد وايمان حقيقي از براي او به هم مي رسد ومشتاق مرگ مي شود؛ بلکه همچنان که در اخبار وارد شده: « تحفه اي بهتر از مردن درنزد او نيست، وشادي اي بالاتر از مفارقت از دنيا از براي او حاصل نمي شود.» گاهي به زبان حال مي گويد:
آن مرد نيم کز عدمم بيم آيد
کان نيم مرا خوش تر از اين نيم آيد
جاني است به عاريت مرا داده خدا
تسليم کنم چه وقت تسيلم آيد
وزماني مي گويد:
مرگ اگر مرد است گونزد من آي
تادر آغوشش بگيرم تنگ تنگ
من از آن عمري ستانم جاودان
او زمن دلقي(13) ستاند رنگ رنگ
وگاهي مي گويد:
اين جان عاريت که به حافظ سپرده دوست
روزي رخش ببينم وتسليم اوکنم
واين صفت، نتيجه بزرگي ذات وشجاعت نفس است وبالاترين فضايل نفسانيه واعظم مراتب انسانيت است؛ زيرا هر که به جايي رسيد وبه مراتب ارجمند سرافراز گرديد، به واسطه اين صفت شد.آري، صاحب اين صفت هرگز خود را به مرتبه پست راضي نمي کندوبه امور جزئيه دنيِّه سر فرود نمي آورد.
زِآب خُرد ماهي خيزد
نهنگ آن به که با دريا ستيزد
پس دامن طلب برميان مي زند وکمر همت مي بندد تا خود را به مراتب بلند رساند. وخداوند عالم درجوهر انسان وجبلت آن، چنين قرار داده که به هر کاري کمر بندد و درآن سعي واجتهاد کند، البته از پيش برمي دارد و به مطلوب خود مي رسد.
به هر کار کو جست نام آوري
درآن دادش فلک ياوري
«والَّذينَ جاهَدوا فينا لَنهديَنهمُ سُبُلنا؛(14)
هرکه در راه ما جهد وسعي کرد، ما راه ومنزل خود را به او مي نماييم».
«من طلب شيئاً وجَدَّ وَجَد؛ هر که درطلب چيزي برآمد وکمر اجتهاد در آن برميان بست، البته آن را مي يابد».
وبدان که شهامت که يکي از صفات حسنه است، ازنتايج علوّ همت است وآن عبارت است از حريص بودن آدمي برانجام امور عظيمه واين سبب مي شود نام او به مرور دهور(15) درصفحه روزگار باقي بماند.(16)
بي غيرتي وبي حميتي، کوتاهي واهمال کردن است در محافظت آنچه نگاهباني آن لازم است، از دين وعِرض واولاد واموال. اين مرض، از مهلکات عظيمه وصفات خبيثه است وبسا باشد که به ديوّثي(17) منجر شود.
حضرت پيغمبر (ص) فرمودند که : «دل مرد بي غيرت سرنگون است.»(18)
وفرمودند که: «اگر مردي دراهل خانه خود امري ببيند که منافي غيرت باشد وبه غيرت نيايد، خدا مرغي را مي فرستد که آن را قفندر گويند، وچهل روز بردر خانه او مي نشيند و فرياد مي کند که : خدا غيور است وهر صاحب غيرت را دوست دارد. واگر آن مرد به غيرت آمد وآنچه منافي غيرت است از خود دور کرد فبها، والّا پرواز مي کند وبرسر او مي نشيند وفرياد مي کند، وپرهاي خود را بر چشم هاي او مي زند ومي پرد وبعد از آن، روح ايمان از آن مرد مفارقت مي کند وملائکه او را ديوث مي نامند».(19)
وحضرت اميرالمؤمنين(ع) دروقتي که درعراق بودند فرمودند: « اي اهل عراق! شنيده ام که زنان شما در راه ها با مردان مدافعه مي کنند؛ يعني شانه به يکديگر مي زنند که راه بدهند.آيا حيا نمي کنيد!»( 20)
وباز فرمودند که : «چرا حيا نمي کنيد وبه غيرت نمي آييد که زنان شما به بازارها مي روند وبا کفار شانه به هم مي زنند که راه بيابند!»(21)
وضد اين صفت، غيرت وحميت است و آنچه شجاعت وقوت نفس است وازشرايف ملکات وفضايل صفات است.
کسي که از غيرت خالي است، از زمره مردان خارج، ونام مردي براو نالايق است.از حضرت امام جعفر صادق(ع) مروي است که: « خداوند - تبارک وتعالي - غيور است، و صفت غيرت را دوست مي دارد واز غيرت اوست که همه اعمال ناشايسته ظاهريه وباطنيه را حرام کرده است».( 22)

پي نوشت ها :
 

1- تفسير المقربين، ص330.
2- مستنکف : خود داري کننده
3- مجتنب: دور.
4- همان، صص 330 و331.
5- ملا احمد نراقي، معراج السعادة، صص 170-172.
6- نصيحة الملوک ، ص 197.
7- عين القضات همداني، نامه هاي عين القضات، ج1، ص212.
8- بهايم: چهار پايان.
9- معدودگشتن: به حساب آمدن.
10- نصرالله منشي، ترجمه کليله و دمنه، صص 62و 63.
11- دنائت: پستي.
12- در اصطلاح عرفا «رند» به کسي گويند که تعلقات وکثرات ظاهري را رها کرده ومحو حقيقت شده باشد وتقيد به هيچ قيدي ندارد به جز الله؛ ر. ک. جعفر سبحاني ، فرهنگ معارف اسلامي، ج2، ص918.
13- دلق: خرقه ولباس ژنده وکهنه، دراينجا مراد پيکر وبدن است.
14- عنکبوت: 69.
15- دهور: جمع دهر، روزگار.
16- معراج السعاده،صص 218- 220.
17- ديوّثي، بي غيرتي.
18- وسائل الشيعه، ج14، ص108، ح3.
19- همان، ح 4.
20- بحارالانوار، ج79، ص115، ح 7.
21- فروع کافي، ج5، ص 537، ذيل حديث6.
22- معراج السعاده ، صص 220 و 221؛ وسائل الشيعه، ج14، صص107 و108 ، ح 2.
 

منبع:نشريه گنجينه شماره 25